ثارالله

  • خانه 

داستان

30 مهر 1396 توسط بلقيس ذاكري زاده

​*****

روزي گنجشکي عقربي را ديد که در حال گريستن است ، 
گنجشک  از او پرسيد براي چه گريه ميکني؟
 گفت ميخواهم آن سمت رودخانه بروم نميتوانم…
 گنجشک او را روي دوش خود گذاشت

و پريد…
 وقتي به مقصد رسيد گنجشک ديد پشتش ميسوزد..
 به عقرب گفت من که کمکت کردم براي چه نيشم زدي.؟
 گفت خودم هم ناراحتم

 ولي چکار کنم ذاتم اينه…!!
 حکايت بعضي از ما آدمهاست

مطلب قبلی
مطلب بعدی
 نظر دهید »

موضوعات: بدون موضوع لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

خرداد 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

ثارالله

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس